تمام زندگی ما حسناتمام زندگی ما حسنا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

حســــــــــــــــنا عشـــــــــ♥ــــــــق مامان و بابا (✿◠‿◠)

7 ماهه شدی.....

  ٧ماهه که مادرت شدم 7ماهه هرشب به تو نگاه کردم و چشمام و بستم 7ماهه به محض بیدار شدنم تو بودی جلوی چشمام 7 ماهه شدم تو وکمتر خودم 7 ماهه عاشقی کردم با تو 7ماهه بوسیدمت بوییدمت دیدمت ممنون بابت این 7 ماه هدیه بی نظیر 7ماهه ی شیرینم دوستت داریم تا ته ته دنیا   ...
24 ارديبهشت 1392

عشق شش ماهه ی من +رویش اولین مروارید+چند تا از عکسهای عید

هدیه ای از آسمان برای : روزششمین ماه تولدت رسید ودیدم هیچ چیز گلم را جز عشق لایق نیست....  دخترم 6 ماه هست که با آمدنت شوری به زندگیمان دادی وصف نشدنی... عشقی در وجودمان ریختی تمام نشدنی... حسنای عزیزم: شش ماهگیت مبارک  ٦ماه و 0 روزو 21ساعت و 39دقیقه و..... این روزا خیلی فضول شدی و کم کم داری یاد میگیری ک 4دست و پا بری امروزم ک متوجه شدم ک یکی از مرواریدات داره در میاد قربونت برم ک بیتابی های این چند روزت مال همین بود دیگه داری واسه خودت خانومی میشی اینجا چندتا از عکس از سفره ی هفت سین میزارم پ.ن مامانی اشتباه متوجه شدم هنوز خبری از مرواریدت نیس لحظه ی تحویل سا...
24 ارديبهشت 1392

حسناگلی 5 ماهه شد.....

5ماهه که باهم عاشقی میکنیم 5 ماهه که نفسم به نفست بنده 5 ماهه که خونه پر از عطر تنته خلاصه برات بگم که 5 ماهه که من مادرم. مادر حسنا تویی که به زندگیمون عشق اوردی و زندگیمون و عاشقونه تر از قبل کردی نازگلم شیرینی زندگیم 5ماه گذشت از روزی که اومدی به خونمون و مهربونی اوردی.وچه زود گذشت انگار همین دیروز بودکه بیصبرانه انتظار میکشیدم بیای و به زندگیمون عشق بیاری و تو اومدی و با دستای کوچیکت هدیه کردی به من دنیای زیبای مادر بودن رو.... من دارم میبینم بزرگ شدن و قد کشیدنت رو و این لذت بخش ترین چیز دنیاست خدارو شکر هر روز صبح که چشامو باز میکنم اولین چیز و اولین کسی رو که میبینم توهستی.تو زیبای ...
24 ارديبهشت 1392

واکسن 4 ماهگی

سلام نفس مامان امروز قراره بریم مرکز بهداشت هم واسه واکسن 4 ماهگیت و هم قدو وزنت من از الان ناراحتم واسه واکسنت اخه واسه واکس 2 ماهگیت خیلی گریه کردی من که اصلا تحمل دیدنشو ندارم واسه همین بابایی میبرت تا واکسنت و بزنن خداکنه بعد واکسن تب نکنی و مثه دفه ی قبل اروم باشی اینم عکسات قبل واکس دیروز نتونسیم ببرمت واکسنتو بزنم امروز بردمت (سه شنبه 3/11/91 ساعت 11:30) وزنت 6کیلو100گرم _دور سرت 48 _ اینم عکست بعد واکسن   ...
24 ارديبهشت 1392

دخملمون 4 ماهه شد هوررررررررررا

کنار تو بودن برای ما دلیل یک زندگیست ارزش بودنت را از یک لحظه نبودنت میتوان فهمید .....امیدی باش برای زندگیمان.... اگر اسمان به عظمتش دریا به تلاطمش کوه به استواریش و افتاب به گرمایش مینازد....ماهم به تو که بهونه ای برای بودنمان شدی مینازیم   دوستت  داریم ٤ ماهه تورو داریم و بینهایت خوشحالیم و خدارو بخاطر این نعمت بزرگ شاکریم            ٤ ماهگیت مبارک گل نازم اینم کادوی منو بابایی مبارک باشه نفسم این عکسارو الان ازت گرفتم (عکس 4 ماهگیت)     ...
24 ارديبهشت 1392

عکسهای روز تولد حسناجون

1ساعت بعد از تولدتت اورده بودنت تا بابایی و عزیزجون ببیننت.    اینجا بابایی داشت باهات حرف میزد و شماهم در حال شناسایی کردنی اینجاهم که گرسنت بود و همش دستت رو میخوردی اینم پاهات...ببین چه کوچولو بودی ١١روز بعد یه اتفاق بد افتاد اونم این بود که بخاطر زردی بیمارستان بستری بودی و ما کلی ناراحت شدیم اول از همه کادوی بابایی که واسه من خرید   (حالا بریم سراغ کادوهایی که واست اوردن)    کادوی عزیزجون(مامانم)دست گلش درد نکنه واینم کادوی عزیزجون(مامان بابایی)دستشون درد نکنه   این کادو هم از طرف خاله مریم جون اینم از ط...
24 ارديبهشت 1392

یه مامان دیوونه!!!

سلام به همه ی دوستهای خوبم خوبین؟ خوشین؟ نی نی های خوشکلتون خوبن؟ نی نی من که راحت لا لا کرده منم اومدم یه آپ کوچولو کنم و برم من که دیگه کم کم دارم از دست نی نی خودم دیوونه میشم نمیدونم یا من خیلی عصبی شدم یا حسنا خیلی اذیتم میکنه همش دوس داره کنارش بشینم و باهاش بازی کنم تا که از کنارش پامیشم گریه میکنه و بازی میکنه و نق میزنه این نق زدناش همیشه رو اعصابمه ... شب تا صبح که نمیزاره من راحت بخوابم وقتی من از کنارش پامیشم راحت میخوابه فک کنم من که پیشش میخوابم جاش تنگ میشه الان حدوده 2ساعتی هست من بیدارم و حسنا تکون نخورده و تازه جای منم گرفته    دیگه ما ک بخاطر حسنا نمیتونیم بریم روتخت بخوابیم آخه یه شب ک حس...
24 ارديبهشت 1392

عاشق شیطونیاتم

سلام دختر فضول مامان بازم یه کاره جدید یادگرفتی و منم اومدم از فضولیهای جدیدت بنویسم الانم لپ تاپ و از دست شما رو میز ال سی دی گذاشتم ک باهاش ور نری ماشالا اینقدر فضولی ک تا من دست به چیزی میزنم شما هم حتما باید دست بزنی    چند روزه ک دستتو به من یا بابایی میگیری و میخوای بلند شی وایستی ولی کامل نمیتونی پاشی ک بابایی همش بهت میگه چسبک چون همش چسبیده ای بهمون . چند دقیقه پیش داشتم اشپز خونه رو تمیز میکردم ک یهو بابایی صدام زد و گفت اینجا رو نگاه کن منم برگشتم و دیدم میخوای از پله ی اشپزخونه بیای بالا منم زود رفتم دوربین و اوردم و ازت عکس گرفتم هرروز داری یه چیز جدید یادمیگیری اخه تو چقدر فضولی دختر هر ...
19 ارديبهشت 1392

من با تو چکار کنم!!!

سلام عسل مامانی ماشالا کلی واسه خودت فضول شدی دیگه وقتی بیداری نمیتونم بیام نت آخه به هرچیزی دست میزنی وقتی میبینی من یا بابایی پای لپ تاپیم سریع خودتو میرسونی و دستتو میزنی رو کیبرد دستتو میگیرم ک نزنی با اون یکی دستت مانیتورو میکشی پایین دیگه موندم با تو چکارکنم دیروز رفتم تو اشپزخونه ک ظرفارو بشورم دیدم رفتی .....بعدم تا منو میبینی میخندی و ب کارت ادامه میدی بعدش گذاشتمت ی گوشه و دوباره رفتم ب کارم برسم ک دیدم رفتی سراغ قرص...بابایی قرص خورده و سرجاش نذاشته قرصم ازت گرفتم دیگه چیزی نبود باهاش ور بری حالا چشت ب دوربینه نمیدونم چرا با اسباب بازیهات بازی نمیکنی و همش با گوشی و کنترل و .....بازی میکن...
14 ارديبهشت 1392